Filmanimu عشق من جوجه اردک زیبا
| |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
پیغام مدیر سایت قسمت 144 رمان عشق من جوجه اردک زیبا توجه : قبل از شروع به خواندن متن ، موسیقی را پخش کنید سپس بخوانید n = ناکا - k = کیجا *کیجا رو به عقب هُل دادم و گفتم: نمیفهمم چی میگی؟! n - نیروی اصلیه نیروی رای اگه تو بدنش نیست پس کجاست؟ *کیجا سری تکون داد و گفت : هیچکدوم از ما نمیدونیم...از آیرا شنیدم که رای منبع اصلیه نیروش رو مخفی کرده...اونموقع همه طمع زیاد شدن نیروهامونو داشتیم ولی رای با افزایش نیروهامون موافق نبود...پس آیرا برای کشف منبع اصلیه نیروی رای هر سرنخی رو دنبال میکرد تا متوجه شده بود اگه این منبع درون بدن رای بود اون روز به روز ضعیفتر نمیشد... ما فهمیده بودیم به دلیلی داره قدرتش کاسته میشه ولی نمیخواست ما بدونیم...رای این اواخر خیلی عجیب غریب شده بود. n- گارا اگه اونو از رای بگیره ، رای میمیره؟ k - اون باعث جاودانگیه رایه ... پس گمونم رای بدون اون نامیراییشو از دست بده و تبدیل به انسان بشه
قسمت 143 رمان عشق من جوجه اردک زیبا توجه : قبل از شروع به خواندن متن ، موسیقی را پخش کنید سپس بخوانید n = ناکا - k = کیجا *کیجا دستشو از توی دستم بیرون اورد، و سرشو برگردوند و گفت: احمق! -n- کسی که برای نیروی عشقم انتخاب کنم میمیره؟!
قسمت 142 رمان عشق من جوجه اردک زیبا توجه : قبل از شروع به خواندن متن ، موسیقی را پخش کنید سپس بخوانید n = ناکا - k = کیجا *کیجا عقب رفت و با ناراحتی گفت : پس چرا به شکوفه های ساکورا آلرژی نداری؟
قسمت 141 رمان عشق من جوجه اردک زیبا توجه : قبل از شروع به خواندن متن ، موسیقی را پخش کنید سپس بخوانید n = ناکا - k = کیجا *کیجا دستشو روی شونم گذاشت و گفت: *چشمانم از تعجب گرد شدن با تردید گفتم : اوم!... - اندازس؟ n- آره خوبه...
قسمت 140 رمان عشق من جوجه اردک زیبا توجه : قبل از شروع به خواندن متن ، موسیقی را پخش کنید سپس بخوانید n = ناکا - k = کیجا k- به من نگاه کن! * تا چشمهام توی چشمهاش افتاد، پلکهامو روی هم فشردم ... *کیجا آهی کشید و آهسته گفت : فعلا میخوام بخوابم بعد در موردش حرف میزنیم
قسمت 139 رمان عشق من جوجه اردک زیبا توجه : قبل از شروع به خواندن متن ، موسیقی را پخش کنید سپس بخوانید n = ناکا - k = کیجا *موقع سوار شدن به هواپیما پاشنه کفشم روی پله های فلزی ناگهان شکست، و نزدیک بود بیفتم، *بدون اینکه نگاهش کنم گفتم : ساکورا گفت از عمد برابر من چهره ای که رای بهت داده نشون نمیدی ! ... تو میخوای من تو رو با قیافه واقعیت ببینم ، ولی انتظار داری حرفاتو باور کنم و طبیعی رفتار کنم ! ... وقتی میگی کِی نیستی بیشتر ناراحتم میکنه ... پس کسی که باید تمومش کنه من نیستم ... *بغض طوری گلومو فشرد که با لحنی ملتمسانه گفتم : بذار تو حال خودم باشم.
قسمت 138 رمان عشق من جوجه اردک زیبا توجه : قبل از شروع به خواندن متن ، موسیقی را پخش کنید سپس بخوانید n = ناکا - k = کیجا *داخل ماشین روی صندلیِ عقب کنار کیجا نشسته بودم، اما سعی میکردم، به صورتش نگاه نکنم، *اخمامو در هم بردم و غُرغُر کردم : این حرفت بی انصافیه k - نمیخواستم ناراحتت کنم *متعجب نگاهش کردم ، مهربون شدن یدفعه ایش برام عجیب اومد!... حس کردم میخواد ازم حمایت کنه ... لبخند ریزی زدم و دنبالش راه افتادم...
قسمت 137 رمان عشق من جوجه اردک زیبا توجه : قبل از شروع به خواندن متن ، موسیقی را پخش کنید سپس بخوانید n = ناکا - d = دن *به انگشتر توی انگشتم نگاه کردم و گفتم: به عنوان هدیه تولدم نگهش میدارم ،
قسمت 136 رمان عشق من جوجه اردک زیبا توجه : قبل از شروع به خواندن متن ، موسیقی را پخش کنید سپس بخوانید n = ناکا - s = ساکورا *به کفشهای پاتیناژ که پام بود نگاه کردم : به نظر به پام بزرگ باشه
قسمت 135 رمان عشق من جوجه اردک زیبا توجه : قبل از شروع به خواندن متن ، موسیقی را پخش کنید سپس بخوانید n = ناکا - H = هاجیمه - s = ساکورا *کنار هاجیمه رفتم و دستمو روی شونش گذاشتم...نمیدونستم ، چطور میتونم دلداریش بدم،
قسمت 134 رمان عشق من جوجه اردک زیبا توجه : قبل از شروع به خواندن متن ، موسیقی را پخش کنید سپس بخوانید n = ناکا - H = هاجیمه *کتابمو ورق زدم ، و با لبخند تمسخرآمیزی گفتم: تو این موقعیت چطور میتونم کتاب بخونم؟!
قسمت 133 رمان عشق من جوجه اردک زیبا توجه : قبل از شروع به خواندن متن ، موسیقی را پخش کنید سپس بخوانید n = ناکا - H = هاجیمه *از عصبانیت تنها کاری که تونستم بکنم این بود که به عقب هُلش بدم،
قسمت 132 رمان عشق من جوجه اردک زیبا توجه : قبل از شروع به خواندن متن ، موسیقی را پخش کنید سپس بخوانید n = ناکا - H = هاجیمه *با صدای رعد و برق سمت تختم رفتم و زیر لحاف قایم شدم، صدای هاجیمه هم دیگه نمی اومد،
قسمت 131 رمان عشق من جوجه اردک زیبا توجه : قبل از شروع به خواندن متن ، موسیقی را پخش کنید سپس بخوانید n = ناکا - H = هاجیمه *با صدای زوزه ای که از بیرون پنجره اتاقم شنیدم،
قسمت 130 رمان عشق من جوجه اردک زیبا توجه : قبل از شروع به خواندن متن ، موسیقی را پخش کنید سپس بخوانید n = ناکا - H = هاجیمه *در جایی تاریک صدایی خفه شنیدم که شبیه خِر خِر کردن بود،
قسمت 129 رمان عشق من جوجه اردک زیبا توجه : قبل از شروع به خواندن متن ، موسیقی را پخش کنید سپس بخوانید n = ناکا - d = دن *دستمو زیر دانه های برف که از آسمان به پایین -d- رای همیشه گارا رو از ما دور نگه داشته ، برای همین شناخت زیادی ازش نداریم! ... ولی باور دارم اگه میخواست نه تنها گارا کسی حریف رای نمیشه ... اون قصد کشتن گارا رو نداره. -n- تو هم که حرف بقیه رو میزنی!... آه راستی دن تو چقدر رای رو میشناسی خیلی وقته؟! *اما طوری به روبروش و پایین خیره شده بود و در فکر بود که...انگار اصلا صدای منو نشنیده بود...
قسمت 128 رمان عشق من جوجه اردک زیبا توجه : قبل از شروع به خواندن متن ، موسیقی را پخش کنید سپس بخوانید n = ناکا - H = هاجیمه - d = دن *هاجیمه نگاهی بهم انداخت و گفت: ناکا اون پسره که مثل چسب دوقلو دنبال ما راه افتاده، کیه؟ *و خواستم سرمو برگردونم و به پشت سرم نگاه کنم که صدای کسی رو شنیدم که گفت : برنگرد، فقط همینطوری بمون
قسمت 127 رمان عشق من جوجه اردک زیبا توجه : قبل از شروع به خواندن متن ، موسیقی را پخش کنید سپس بخوانید n = ناکا - s = ساکورا - a = آیرا *آیرا داخل اتاق که اومد عقب رفتم ، و کنار ایستادم *ساکورا نشست و آیرا روی موهای ساکورا دست کشید ... اما یکباره وحشت زده گفت: ساکورا چت شده؟! *ساکورا متحیر گفت : ها! *آیرا چونه ساکورا رو گرفت و با صدایی لرزان گفت : از کی اینطوری شدی؟! *ساکورا سرش رو عقب کشید و گفت: نگران نشو آیرا، همه چیز روبراه میشه مطمئنم *آیرا دندانهاشو از عصبانیت بهم فشرد و با صدایی خشن گفت : اون لعنتی چه بلایی داره سرش میاره ؟ چرا هیچ کاری ازم بر نمیاد ... اگه هر دو چشمت ... *ساکورا ناگاه آیرا رو که داشت میلرزید در آغوش گرفت و آهسته گفت: من خوبم آیرا ... منبع نیروی رای چشماش نیستن پس دوباره ترمیم میشه a - درد میکنه؟! s - همون لحظه اینقدر درد داشت که زمین افتادم ... چون ناکا همراهم بود نخواستم بفهمه ... وقتی خوشحاله، لبخنداش خیلی شیرین و زیباست... a - برادرش بشم؟!... فقط چون عاشقه یاکی شده؟! ... الان اصلا یاکی کجاست!، ما باید از رای محافظت میکردیم ، ولی همیشه اون از ما محافظت کرده *آیرا خواست از بغل ساکورا بیرون بیاد اما ساکورا حلقه دستاشو محکمتر کرد : قصدم آروم کردن تو بود اما ... a - میفهمم تحمل عذابی که رای میکشه چقدر سخته s - ناکا چندبار با رای ارتباط داشته اگه بتونه جاشو پیدا کنه، میتونی نجاتش بدین. a - انسان بودن ناکا مانع از آزاد شدن نیروی درونیشه ... برای کنترلشم خیلی ناشیه! پدیرفتنش سخته ولی اینبار رای به هر دلیلی تو بد دردسری افتاده ، قطع ارتباط روحیش با ما و تقسیم کردن رنج روحیش فقط با تو هرگز پیش نیومده بود... تو هم میخواستی از این درد خلاص بشی که جلوی ناکا رو نگرفتی! *ساکورا از آیرا فاصله گرفت و با صدای بلندی گفت : نه ! برای تسخیر ذهنش به دو چشمم نیاز داشتم!... هرگز اجازه نمیدم از خودش متنفر بشه... a - بهونه نیار s - خودتم حریفش نشدی ! ... از عمد میخواستی بمیری؟!... مطمئنم رای هم اگه میتونست خودشو آزاد میکرد!... ما خیلی دست بالا گرفتیمش. a - قطعا یه مشکلی داره ... شاید از انسانها تغذیه کرده!... مدتهاست دیگه شینا و دن رو اطرافش ندیدم! *اشکهامو پاک کردم و با قدمهای آهسته داخل رفتم و گفتم : این خیلی بده؟! *ساکورا با ایما اشاره بهم فهموند حرفی نزنم ... ولی آیرا از جا جست و گفت : تو دیدی؟!... رای انسان خورده؟! *یکمرتبه ساکورا آخ بلندی گفت و دستشو روی چشماش فشار داد ، آیرا مضطرب سمت ساکورا برگشت ... فکر کردم برای پرت کردن حواس آیرا بوده ، اما با خونی که از لابلای انگشتاش چکیدن گرفت دستامو روی دهانم گذاشتم تا جیغ نکشم... *آیرا دستای ساکورا رو از روی چشماش پایین اورد و شروع به لیسیدن خونی که از چشمای ساکورا بود شد و بعد از چند لحظه ساکورا به خواب رفت...آیرا لحافو روی ساکورا کشید،...این تنها کاریه که تونستم براش انجام بدم...امیدوارم تا وقتی به هوش میاد چشمای رای هم ترمیم شده باشن. ... ناکا؟ n - اوم! a - غریزه چیزی نیست که بشه به راحتی جلوشو گرفت... برای یه گوشتخوار فقط گوشت شکار طعم دلچسبی داره ... نمیخوام از رای جانبداری کنم ، اون با آگاهی از اینکه خوردن آدمیزاد چه عواقبی برای همه ما داره برخلاف قوانین خدای روشنایی عمل کرده... ولی ما به وجودش نیاز داریم ، و اون بدون شک چیزی درونت دیده که خواسته آموزشت بدیم و ازت مراقبت کنیم ، پس ... لطفا تمام سعیتو بکن، حالا بهتره دیگه آماده رفتن بشی n - باشه تمام تلاشمو میکنم.
قسمت 126 رمان عشق من جوجه اردک زیبا توجه : قبل از شروع به خواندن متن ، موسیقی را پخش کنید سپس بخوانید n = ناکا - s = ساکورا *وقتی به محلی که برای جشن در نظر گرفته بودند رسیدیم ، هاجیمه با عجله سمت ما اومد، *و بعد هر دو با هم خندیدند s - منم دوستت دارم اونه -چان ... * این کلمه رو با بغضی که تو صداش حس میشد ، گفت... و بعد از کمی مکث گفت : من باورت دارم ناکا ... تو میتونی رای رو نجات بدی ... یه روز همه دور هم جمع میشیم و با هم جشن پیروزی میگیریم...
قسمت 125 رمان عشق من جوجه اردک زیبا توجه : قبل از شروع به خواندن متن ، موسیقی را پخش کنید سپس بخوانید n = ناکا - s = ساکورا *صورتمو ازش برگردوندم و به طرف دیگه ای نگاه کردم : از اینجا همه چیز چقدر زیباست، *موقع خروج از باغ ناگهان ساکورا زمین افتاد نگران کنارش دویدم : حالت خوبه؟... تو باید استراحت کنی عذر میخوام بهت فشار اوردم ... بهتره خرید نریم *ساکورا بازومو گرفت : بهت قول دادم بمیرمم زیر قولم نمیزنم *فقط یه ذره همینجا باشیم ... فقط یکم کنارم بشین... *کنارش نشستم و بدنشو به خودم تکیه دادم ... به مشتهای گره خوردش که از درد بهم میفشردشون نگاه کردم ... دلواپس گفتم : این انصاف نیست که همزمان با رای تو هم عذاب بکشی ... اون گفت میتونه تحمل کنه اگه تو زنده باشی حالا منظورشو میفهمم ... s - اگه این از رنج بقیه خداها کم میکنه مشکلی نیست ناکا ... خودتو نگران من نکن *اشکهایم سرازیر شدن ... رای چرا نمیتونم کمکت کنم ... اگه برای دفاع از من نبود گرفتار گارا نمیشدی... کمی که گذشت ساکورا از جا بلند شد و گفت : بیا بریم ... امشب تو جشن باید بدرخشی پرنسس من. *وقتی روی صورتم خم شد ، بدنم به یکباره شل شد ، پلکهامو روی هم گذاشتم و لبهاشو روی لبهام حس کردم ... بوی رای رو میداد ... دلم برایش ضعف رفت ، ولی فقط یه بوسه ریز از لبهام کرد و تمام شد... و صدای جیغ و هورای افرادی که کنارمون بودند باعث شد تا صورت هر دومون از خجالت سرخ بشه...
قسمت 124 رمان عشق من جوجه اردک زیبا توجه : قبل از شروع به خواندن متن ، موسیقی را پخش کنید سپس بخوانید n = ناکا - s = ساکورا *به ساعت نگاه کردمو گفتم : خب دیگه من باید برم *به باغ خونه ٔ ساکورا که واقعا بزرگ و زیبا بودرفتیم ... روی جاده که با سبزه ها پوشیده شده بود ، شروع به دویدن کردم، *با چشمانی گرد نگاهش کردم... یه لحظه ترسیدم شاید صدامو وقتی تو گوشش گفتم دوستش دارم شنیده... *ساکورا آهی کشید و گفت : اگه گارا راه کشتن رای رو پیدا کنه همه اونهایی که از روحش زندگی گرفتن از بین میرن... بهت حق میدم وابسته شدن عاطفیت به ما دور از عقل باشه ولی احتمالا من تنها کسی ام که نتونه مثل بقیه عمر طولانی تری داشته باشه. n- من همچین حسی ندارم ... نمیتونم ... دلایلمو با واژه ها بیان کنم... من ...
قسمت 123 رمان عشق من جوجه اردک زیبا توجه : قبل از شروع به خواندن متن ، موسیقی را پخش کنید سپس بخوانید n = ناکا - s = ساکورا *-s- ناکا؟! خوابی؟! *سفیدیه چشمهای درشتش از شدت گریه قرمز شده بودند ... حالا میدونستم ساکورا فرزند واقعیش نیست اما مثل فرزند خودش دوستش داره... این غم لیوانی که یک چهارم آن مایعی بنفش بود و در دستانش میلرزید ... آیرا سراسیمه آمد و با دیدن اومینا سنسی گفت : هاتسوکو بیا ... ساکورا زندس ... حق با هاجیمه بود ...رای اونو پیش ما برگردوند... *اومینا سنسی لبخند تلخی زد و گفت : دیر شده ! ... *آیرا متحیر به لیوان توی دست او نگاه کرد و لیوانو مضطرب گرفت : نگو که این زَهره! چرا ! ... *آیرا بی معطلی دهانشو روی دهان اومینا سنسی گذاشت ... این یه بوسه عاشقانه بود سرش رو قدری عقب برد و گفت : تو رو به عنوان همسرم انتخاب میکنم ... از حالا تو همسر من هستی و تمام زیانها از تو دور هستند. * چند لحظه بعد دست اومینا سنسی را گرفت و دنبال خودش کشید... من هم به اتاقم رفتم... هنوز هم از من ناراحت به نظر میرسیدن... برای شام هرچه اصرار کردند از اتاقم بیرون نیامدم... شب بعد از اینکه مطمئن شدم همه خوابیدن به اتاق ساکورا رفتم ، وقتی دیدم خوابه خواستم برگردم، که دستمو گرفت و گفت: صبر کن ، برای هدیه تولدم... چیزی اوردی! n - منم میتونم یه آرزو کنم! s - چرا که نه! n - کیجا ، کِی نباشه. s - آه ناکا ... کیجا اون موقع نذاشت واقعیتو بهت بگم ، اما باید بدونی ... n - چه واقعیتی؟! s - همه خداها رو رای بهشون زندگی داده...اونا همه یکبار مردن و با روح رای به زندگی برگشتن... n - مردن! s - اگه کیجا واقعا برادرت باشه نه من و نه هیچ کس دیگه ای نمیتونه این واقعیتو تغییر بده... حالا دلیل خوبی برای تعقیب کردن ما تا ساحل داشته! n - همه مردن! چرا رای اونا رو به وجود اورده؟! s- این به امر کیکارو خدای روشنایی بوده، تا رای منبع جاودانگیش به راحتی به دست گارا و خدای تاریکی نیوفته n - پس اونا حافظان رای هستن!... رای گفت نیمی از منبع نیروشو به تو داده... s - چون هم جسم و هم روح رو خودش بهم داده ... درباره خودم بیشتر از این آگاهی ندارم . n - ممنون ... حالا برمیگردم به اتاقم *ساکورا یکباره بغلم گرفت و گفت : نگران نباش ناکا رای هرگز روحشو از ما پس نمیگیره... میتونی درک کنی، درسته؟... و گرنه من الان زنده نبودم. n - دن چی؟... اونم از روح رای داره؟ s - ما ناجیا از سرگذشت هم بی اطلاعیم ... دن ناجیه توئه ... منم ناجیه آیرا و هاجیمه ام ... ولی اونا هم مثل تو تمام سعیشو میکنه به من صدمه نزنن ... n - ناجی یاکی و کیجا کیه؟ s - نمیدونم n - ناجیه رای چی؟ s - شنیدم دن بوده!... اینو نمیدونستی! n - بهت اعتماد میکنم و میگم... رای یه نوع داروی عجیب به شکل برگ ارغوانی رنگ درخشان میخورد ... و حالا بدون اون خیلی ضعیف شده و نمیتونه خودشو از دست گارا نجات بده. s -ناکا خوب گوش بده چی میگم...اون برگ داروی کاملیاس که زنی به اسم کارالا بهش داده ... احتیاج به خون و گوشت رو رفع میکنه ... ولی کارالا خیلی وقت پیش کشته شده و کسی دیگه نمیدونه اون گیاه کجا پیدا میشه... رای به خاطر خدا شدنش از شکار انسانهای با قلب پاک منع شده ... شک دارم حتی این گیاه رو هم با اجازه خدای روشنایی داشته... اگه قلب خودشو داشت احتمالا مشکلی نداشت اما زندگی با قلب انسانهای شرور به مصرف اون گیاه نیازمندش کرده n - قلب رای کجاست؟ s - کمتر کسی میدونه که اون قلب خودشو نداره ... چه برسه به اینکه... *ناگهان ساکورا ازم فاصله گرفت و روی تخت نشست: حالش خوب نیست ... گارا داره شکنجش میده ... تمام بدنم دردشو حس میکنه. *ساکورا رو محکم بغل گرفتم و اشک ریختم... کمی که آرومتر شد ... به اتاقم برگشتم... تا صبح به حرفای ساکورا فکر کردم ... و به ناچار به اتاق دن رفتم و در زدم ... متحیر نگاهم کرد ... زیرلب گفتم : گرسنمه *دن با لبخند مهربانی گفت: باشه بیا ... وقتی خوب سیر شدم خواب آلود به اتاقم برگشتم و
قسمت 122 رمان عشق من جوجه اردک زیبا توجه : قبل از شروع به خواندن متن ، موسیقی را پخش کنید سپس بخوانید n = ناکا *با صدای ناقوس مانندی از خواب پریدم ... صدای زنگ پایان روز آکادمی بود ... درسته خانه اومینا سنسی و ساکورا فاصله زیادی از آنجا نداشت ... باید به رای کمک کنم ، خودم باید انجامش بدم ...اما چطوری!... بلند شدم و سمت ساکورا رفتم تا برای آخرین بار نگاهش کنم ، یک مرتبه متوجه حضور اومینا سنسی شدم... بی اعتنا به من
قسمت 121 رمان عشق من جوجه اردک زیبا توجه : قبل از شروع به خواندن متن ، موسیقی را پخش کنید سپس بخوانید n = ناکا - r = رای - G = گارا *در زدم وقتی جوابی نشنیدم... آهسته درو باز کردم و آیرا رو در حالی که لباسشو تا نیم تنه اش پایین اورده بود و سعی داشت، از ضُمادی که جلوش بود به شونه هاش بماله دیدم، n - میتونم ببینمش! *اومینا سنسی بدون هیچ حرفی از کنارم گذشت. چشمامو بستم ... و ناگهان بدنم سبک شد ... در تالار بودم گارا با صدایی خشن به دکتری که قبلا هم در رویایم دیده بودمش نهیب زد : داری میگی چون ترسیدید بمیره کل خونشو از بدنش بیرون نکشیدین! - آقا من یه پزشکم ... شما از من خواستید زنده بمونه ... برای انسان حتی با قدرتهای ماورایی تخلیه کامل خون از رگ ها یعنی مرگ! G- اون نامیراست ... کاری که خواستم بی چون و چرا انجام بدین... هر طور شده باید منبع جاودانگیشو پیدا کنم - میخواین قلبشو بیرون بیارم! G-این کار بیفایدس ... اون قلب اصلیش نیست ... احتمالا قلب آخرین انسانیه که خورده و برای خالی نبودن سینه اش از ضربان استفادش کرده - پس به ظن شما خونش منبع قدرتشه! G- اگه باز هم بدون خونش تونست جایگزینش کنه نه... منبع نیروش احتمالا خارج از بدنشه ... *دکتر به گارا احترام گذاشت و بیرون رفت ... خواستم دنبالش کنم که یک مرتبه با صدای گارا تمام بدنم یخ بست... G- تو دختر عجیبی هستی ! ... میتونم حضورتو حس کنم !... که اینطور پس اون از نیروش به تو داده... اگه بفهمم که تو یا هر کدومتون که روحشو دارین منبع نیروشو دارین ... مطمئن باشه پیداتون میکنم و نیروتونو مال خودم میکنم... *با عجله دنبال دکتر دویدم ... از حرفهای گارا شوکه شده بودم ... دکتر وارد اتاقی شد و رو به پرستارها گفت : مقدماتشو آماده کنید، دوباره انجاش میدیم... نگاهم به رای که روی تخت بیهوش دراز کشیده بود افتاد ... سمتش دویدم... دستمو روی صورت رنگ پریدش گذاشتم و با گریه گفتم : رای چشماتو باز کن ... منم ناکا *به زحمت چشماشو باز کرد : گفتم نیا ... اونقدر توان ندارم که حضورتو از گارا مخفی نگه دارم n - آیرا گفت تو قویتر از گارایی چرا خودتو آزاد نمیکنی؟! r - تو که خوب دلیلشو میدونی... جسمم ضعیفتر از اونه که از روحم اطاعت کنه!... n - گارا خیال میکنه تو نامیرایی! r- ساکورا و تو زنده باشید ، هستم ... نیمی از منبع نیرومو به اون دادم و نیمیشو به تو. n- پس صدای هاجیمه رو شنیدی ! ... باید چیکار کنم؟ r- منبع اصلی حالا با خودته چون جدبش کردی... بهش پسش بده... برو ناکا نگران من نباش... *سرمو نزدیک صورتش بردم و پیشونیشو بوسیدم ... بعد سرمو روی بازوش گذاشتم و چشمامو بستم...
قسمت 120 رمان عشق من جوجه اردک زیبا توجه : قبل از شروع به خواندن متن ، موسیقی را پخش کنید سپس بخوانید n = ناکا - a = آیرا - H = هاجیمه *آیرا رو به اومینا سنسی گفت : اون مقصر نیست ... در هر حال همه ما قراره بمیریم ... * اومینا سنسی تفنگشو پایین اورد، و متعجب به آیرا که به پایین ماتش برده بود، نگاه کرد... *ناگهان بدنم شروع به لرزیدن کرد، پاهام سست شدن و دیگه نتونستم بایستم و روی زمین افتادم، H - تو هم مثل من دستور رای رو حس کردی خواست به ناکا آموزش بدیم ... مطمئنم خودت هم حس کردی دچار مشکل شده ... چرا برای گفتن موضوعی که همه میدونیم به خودم زحمت میدادم ...از طرفی این معموله که کسی که خودش مقصره اصلیه دیگران رو متهم کنه! ... خوشبختانه اینجا شاهد هم داریم ...مگه نه دِن ! *دن متعجب به من و آیرا نگاه کرد: ها ! a - تو حتی وقتی ازت تقاضای کمک کردم چرا اینقدر طولش دادی؟ H - باور تقاضای کمک اون هم از تو عجیب بود! *اومینا سنسی که بالای سر ساکورا نشسته بود و اشک میریخت، ملتمسانه گفت : خواهش میکنم ... شماها هم خدا هستین ...به پسرم کمک کنید ... *آیرا با حالتی عصبی گفت : کی کمک تو رو خواست! آیرا سرم فریاد کشید : تو یه موجود بدبختی ... اگه ساکورا بمیره رای هم ضعیف میشه ... تو یه بیعرضه بیمصرفی *یکمرتبه دن با خشم فریاد زد : کافیه دست از تحقیر کردن ناکا بردار با این کارت نیروشو غیر قابل کنترل کردی! *هاجیمه کنار ساکورا نشست دستشو روی قلب ساکورا گذاشت و بعد از کمی مکث گفت : رای ازت میخوام به ساکورا کمک کنی تا به زندگی برگرده ... *بعد رو به اومینا - سنسی گفت : صبر کنید اگه رای در شرایط خوبی باشه بدون شک کمکش میکنه ... اون ارتباطشو با ما قطع کرده تا گارا نتونه نیروهای ما رو تسخیر کنه ... اما امیدوارم صدای درونیه ما رو حس کنه. *آیرا با پوزخند گفت : موضوع چیه تو و رای تازگیا رابطه تون خوب شده! ... فکر میکردم ازش خوشت نمیاد! *سرمو روی شونه ساکورا گذاشتم و آهسته که کسی نشنوه گفتم : دوستت دارم...
قسمت 119 رمان عشق من جوجه اردک زیبا توجه : قبل از شروع به خواندن متن ، موسیقی را پخش کنید سپس بخوانید n = ناکا - a = آیرا - H = هاجیمه *ساکورا در حالیکه توی چشمهام نگاه میکرد و به سختی نفس میکشید، دستهاشو روی دستم گذاشت، *اومینا - سنسی در حالیکه صورتش از اشکهایش خیس بود،... سمت تفنگش دوید ... آن را از زمین برداشت و با صدایی پر از نفرت گفت : تو تنها فرزندمو ازم گرفتی ... رای هم اینجا نیست تا اونو بهم برگردونه!... باید بمیری تو فقط یه هیولایی... *تمام بدنمو عرق سرد گرفت ... هیچ شکی توی چشماش نداشت، ... اگه یاکی اینجا بود ، اون چی؟ ... کمکم میکرد؟... آیا میپذیرفت بمیرم ... یعنی واقعا دیگه انسان نیستم!
قسمت 118 رمان عشق من جوجه اردک زیبا توجه : قبل از شروع به خواندن متن ، موسیقی را پخش کنید سپس بخوانید n = ناکا - s = ساکورا - a = آیرا *دیگه از شنیدن اینکه ضعیفی ، و تو انتخاب هسته نفرتت برای قدرتت اشتباه کردی، خسته شدم و *نه من اینو نمیخواستم ... من نمیخوام به اونا آسیبی بزنم خواهش میکنم بسه ... .من هنوز بچه ام ... من بزرگ نشدم نمیتونم این قدرتو داشته باشم ، نمیخوام اهریمن باشم ...لطفا تمومش کن*
قسمت 117 رمان عشق من جوجه اردک زیبا توجه : قبل از شروع به خواندن متن ، موسیقی را پخش کنید سپس بخوانید n = ناکا a = آیرا *-باز که زانوی غم بغل کردی! ...در مورد قدرت نفرت نیروت با کیجا حرف بزن،...اون حتما راه چاره ای براش پیدا میکنه! -a- اون فعلا نمیتونه -n- پس ترجیح میدم از فردا برم خونه هاجیمه -n- میتونم قبل رفتن ساکورا رو ببینم؟ -a- متاسفانه اداره آکادمی وقت آزادی براش نذاشته ... از طرفی نمیخوام نگرانش کنم
قسمت 116 رمان عشق من جوجه اردک زیبا توجه : قبل از شروع به خواندن متن ، موسیقی را پخش کنید سپس بخوانید n = ناکا - a = آیرا *از وقتی وارد آکادمی شکوفه شدم تا حالا اتفاقات زیادی برام افتاده،
قسمت 115 رمان عشق من جوجه اردک زیبا توجه : قبل از شروع به خواندن متن ، موسیقی را پخش کنید سپس بخوانید n = ناکا - s = ساکورا - a = آیرا - d = دِن *با صدای خشمگین آیرا روبروی خشکم زد : تو دختر بی ادبی هستی... رای و بقیه بیش از حد لوست کردن... برای رفتن باید از من اجازه میگرفتی ، به هر حال فردا صبح برای آموزش و تمرین زودتر از خواب بیدار شو... حالا برو. *در حالیکه به خودم میلرزیدم از اتاق بیرون آمدم ، بغض گلومو گرفته بود که یک مرتبه چهره نگران دن و ساکورا رو در برابرم دیدم ...ساکورا پرسید : خوبی؟ *به یه آغوش گرم نیار دارم اما کدوم یکی رو انتخاب کنم؟!... وقتی به این فکر میکنم که هر دو ازم تقاضای ازدواج کردن و به هر دو جواب رد دادم در قلبم احساس سنگینی میکنم...باید بگذرم ...ناچام تا دوباره دیدن یاکی صبر کنم ، باید در نبودش دوام بیارم ... *سرمو پایین انداختم و تا وقتی داخل اتاق رفتم نگاهشون نکردم... خودموروی تخت انداختم و بلاقاصله خوابم برد... فردا آیرا منو برای اینکه با بالهای واشی تمرین پرواز کنم، به یه نقطه بلند برد، بعد بالهای خودشو باز کرد، n- این مسخرس a- چی مسخرس؟ a - اما به نظر من اگه نتونی باهاشون پرواز کنی مضحکتره n - وقتی برای با گارا میجنگید ، هاجیمه منو با خودش به خونه اش برد... مدتی پیش هم یه تصویر واقعی از رای و گارا دیدم ... انگار دنبال به دست اوردن نیروی ویژه ای از رای بود. ... وقتی ساکورا بچه بود شاهد مبارزه رای و گارا بودیم ... رای ، ساکورا رو نجات داد و گارا رو دیگه کسی ندید ...با اینهمه برام از همه بیشتر عجیبه که چطور گارا تونسته رای رو اسیرش کنه؟!
قسمت 114 رمان عشق من جوجه اردک زیبا توجه : قبل از شروع به خواندن متن ، موسیقی را پخش کنید سپس بخوانید n = ناکا - s = ساکورا - a = آیرا - d = دِن *به خونه آیرا که رسیدیم آیرا دست ساکورا رو گرفت : وایسا کارت دارم،
قسمت 113 رمان عشق من جوجه اردک زیبا توجه : قبل از شروع به خواندن متن ، موسیقی را پخش کنید سپس بخوانید n = ناکا - s = ساکورا - k = کیجا *یکمرتبه با صدای ترمز ماشینی روی پل ، توجهم به سمت دیگه پل جمع شد ... کیجا دستش رو که ریسمان ارغوانی را در آن داشت پایین آورد : نور غروب خورشید طوری در چشمانم بازتاب داشت که راننده رو خوب نمیدیدم ، ... شخصی که از ماشین پیاده شد رای به نظرم رسید ، لباسهای شیکی به تن داشت ... موهاش زیر نور خورشید به خیالم آمد که درخشید ... کمی کنار ماشین مکث کرد و بعد با حالتی عصبی به ماشین تکیه داد ، سری تکان داد و دستش را در طول لبه ماشین گذاشت و روی سقف با انگشتانش ضرب گرفت ... بی اختیار سمتش دویدم و بغلش گرفتم و با گریه گفتم : رای! ... تو حالت خوبه ... خداروشکر ! *ولی چند لحظه گذشت و هیچ واکنشی نشان نداد ... عطر تُند تنش بوی رای رو نداشت ، سر بالا کردم و با چهره متعجب آیرا مواجه شدم... آیرا لبخندی خشک زد : متاسفم که من رای نیستم *از آیرا فاصله گرفتم ... آیرا خواست دستمو بگیره که کیجا با صدای بلندی گفت : چه خوب! که اینجایی ...حالا این پسره کله شق رو با خودت ببر. *با اومدن کیجا سمتم ... ناگاه ساکورا منو عقب کشید، آیرا رو به کیجا گفت: برای مشاجره نیومدم ... پس مدتی که ناکا پیشته خوب آموزشش بده، ...آموزش من و ساکورا باشه بعد از تو! -a- من بهش اعتماد دارم ... لطفا ناکا رو رها کن. -s- مسئله اعتماد نیست ، چرا میذاری بهت دستور بده؟! -a- چون تو متوجه وخامت زخمی که بهت زده نیستی ... حتما برای این رفتارش دلیلی داره ، پس تا از این وحشی تر نشده از ناکا فاصله بگیر. *نگران به خونی که از زیر ساعد دست ساکورا که روی شکمش گذاشته بود نگاه کردم : ساکورا ؟ ... تو خوبی ! *ساکورا حیرت زده گفت : چطور ممکنه اما من هیچ دردی حس نمیکنم!... *با صدای بلندی داد کشیدم : چرا ساکورا رو زخمی کردی ؟! ... چرااا؟ *آیرا ناگاه ساکورا رو سمت خودش کشید : ناکا رو ببر... من مراقب ساکورا هستم *و رو به من کرد: باهاش برو ... زودباش. *ساکورا با عصبانیت گفت : من اجازه نمیدم ، ... *آیرا صداس بلندی گفت : برو داخل ماشین منتظر شو ... مادرت خیلی دلواپسته ... میخوام زنده ببینتت. *رو به ساکورا لبخند زدم و گفتم : ساکورا من خودم تصمیم میگیرم کجا برم ، پس لطفا نگران نباش *ساکورا دندان قروچه ای کرد و در حالیکه تمام حواسش به من بود طرف ماشین رفت و سوار شد . k - و ...؟! n- و ...هرچقدر هم فکر کنم که برادرم کِی نیستی نمیتونم ،... من حست میکنم، این فقط شباهت نمیتونه باشه ، ولی از طرفی هم امکان نداره، خودش باشی،... تو خودت خواستی تا چهره واقعیت رو ببینم درسته؟...اما اگه میگی که اون نیستی، پس دیگه چهره اصلیتو نشونم نده ... وقتی میبینمت حالم بد میشه، نمیتونم تصور کنم که میخوام یه مدت رو با تو بگذرونم. *آیرا حیرت زده پرسید : موضوع چیه؟! n- من... من k - کسی اینکارو کرد درسته؟ ... در نبود رای یکی مراقبت باشه که مسئولیت پذیر باشه *بلندتر گفتم : کافیه ... * در سکوت متحیر به من خیره شدند... سرمو پایین انداختم ... دست کیجا رو در دستم فشردم ... k - ناکا !!! *حتی حس دستش هم به من دروغ نمیگفت، حالا بهتر میتونستم حسش کنم ... شاید چون بار اولی که دیدمش از نیروی رای درونم نداشتم در تشخیصش شک داشتم... با بغض به صورتش نگاه کردم : تو برادرم کِی هستی ... خودتی نه؟!... اگه اشتباهم کنم ، اما من کِی رو برای نفرت نیروم انتخاب کردم ... حس تنفرم برای این بود که تنهام گذاشت... ولی این حقیقت برای من هرگز تغییر نمیکنه که... که من همیشه دوستش دارم *آیرا سرش رو خاروندو گفت: نگو که تو همچین خریتی کردی! ... برادرت همون شخصیه که برای نفرت نیروت در نظر گرفتی! درست فهمیدم؟... حالا اون به کیجا شباهت داره؟!...رای چطور قبول کرد! * آیرا خشمگینتر فریاد زد : حرف بزن کیجا ، اینجا چه خبره؟... تو از همه چی خبر داری ها؟ *کیجا از ما دور شد : بهتره ناکا با تو باشه ... برای اتفاقی که افتاد عذر میخوام ...من دیگه میرم ... *بعد بدون هیچ حرفی رفت ... و میان ابر رنگین کمانیش ناپدید شد، ... ساکورا از ماشین پایین آمد ... بغلم گرفت... با گریه گفتم: معذرت میخوام ... من نتونستم اونو به چشم کیجا ببینم ، ... حتی اگه بخوام هم نمیتونم ، وقتی میبینمش به کِی فکر نکنم! *آیرا با پوزخند گفت : پس اینطور که معلومه با مرگ رای همگی میمیریم ... بَه بَه چه آینده روشنی! *بی مقدمه از آیرا پرسیدم : چند سالته؟ *آیرا بُهت زده نگاهم کرد: چرا یهو سنمو میپرسی! *نگاهم رو به خورشید در حال غروب چرخوندمو گفتم : هاجیمه گفت همه خدایان سنی بیشتر از هزارسال دارن ... زمانی پدربزرگی داشتم که نود و سه سالش بود ... همیشه میخواست بیشتر عمر کنه و تلاش زیادی برای حفظ سلامتیش میکرد ولی تو نود و هفت سالگی مُرد ... مدتی که با رای بودم هرگز فکر نکردم چه سن زیادی داره! ... اون از زندگی کردن خسته به نظر میرسید ... برای یه نفر به عمر طولانی آرزوئه، اما از طرفی برای یه نفر دیگه تمام شدن عمرش براش آرزو شده!... جالب اینجاست که آیرا - سان شما هم از تموم شدن عمرتون بیزاری... *آیرا شونه هاشو بالا انداخت : مهم نیست چند سال عمر کنی ، مهم اینه که عمرتو با چه کسایی گذروندی ... رای بعد از هزاران سال هنوز احساس تنهایی میکنه ، نه میتونه به آدما دل ببنده و نه بهشون اعتماد کنه ... چون هم ازشون خیانت دیده و هم اینکه عمر کوتاهی دارند ... اینا به کنار، اوضاع پیچیده تر از اونی شده که توقعش رو داشتم ... *ناگاه با افتادن ساکورا روی زمین آیرا به ساکورا کمک کرد تا سوار ماشین بشه ... وقتی سمت خانه آیرا حرکت کردیم ... هوا تقریبا تاریک شده بود... نفس راحتی کشیدم و خوشحال بودم که به خانه آیرا برمیگردم چون دِن گفت اونجا منتظرمه ...
قسمت 112 رمان عشق من جوجه اردک زیبا توجه : قبل از شروع به خواندن متن ، موسیقی را پخش کنید سپس بخوانید n = ناکا - d = دِن - s = ساکورا *میخواستم قبل از برگشتن ، پل مروارید رو دوباره ببینم برای همین به پل رفتم، s- امکانش هست اون از قدرتش برای نشون دادن هر چهره ای که مایله کسی ببینه استفاده کنه ... حتی اگه بخواد میتونه یه ظاهر هیولا رو نشون بده ... مثل وقتی که به الهه حیوان روحشون تبدیل میشن ... نمیخوام نگرانت کنم اما طوری که شنیدم اونا در واقع ... *کیجا حرف ساکورا رو قطع کرد گفت: تا همیجا کافیه، این مربوط به قدرت خدایان...نباید برای هر کسی بازگوش کنی... حالا سریعتر برگرد پیش آیرا من با ناکا هستم، *کیجا خشمگین کمان ارغوانیشو از رنگین کمان بیرون کشید...
قسمت 111 رمان عشق من جوجه اردک زیبا توجه : قبل از شروع به خواندن متن ، موسیقی را پخش کنید سپس بخوانید n = ناکا - d = دِن *از خوردن که خسته شدم ، کناری رفتم و سرمو توی زانوهام گرفتم و شروع به گریه کردم ، من سیر نشده بودم فقط خسته بودم ... با گریه گفتم : متاسفم دِن d - آیا من برات کافی بودم ؟ n - من باید چیکار کنم؟... من هنوزم گرسنه ام!... چاره ای جز تحملش دارم؟... یا غذام باید یه انسان واقعی باشه! d - پس برای همین رای دیگه سمتم نیومد ... علتش این بود ، ولی هرگز مثل تو باهام صادق نبود! *خواستم دلداریش بدم و بگم حالم بهتره ...که صدای ساکورا که اسممو صدا میزد، شنیدم، *در حالیکه میلرزیدم از خواب پریدم، از جام که بلند شدم ، موجی از آب منو با خودش داخل دریاچه برد،
قسمت 110 رمان عشق من جوجه اردک زیبا توجه : قبل از شروع به خواندن متن ، موسیقی را پخش کنید سپس بخوانید n = ناکا - d = دِن *دِن روی زمین خوابوندم و کمکم کرد تا آب دریا رو که خورده بودم بالا بیارم، به نظر می اومد ازم خیلی عصبانیه
قسمت 109 رمان عشق من جوجه اردک زیبا توجه : قبل از شروع به خواندن متن ، موسیقی را پخش کنید سپس بخوانید n = ناکا - s = ساکورا *ساکورا کنارم روی تخت نشست : مشکلی پیش اومده؟ چشمهات قرمز شدن، گریه کردی؟! *ملافه تخت رو چنگ گرفتم و با صدای بلندتری فریاد زدم : برو بیرون! *بلندتر فریاد زدم: ازم دور شو s - باشه الان میپوشم میرم،... عصبانیت نداره! n- چی ؟! چیکار میکنی! خواستم بری بیرون!
قسمت 108 رمان عشق من جوجه اردک زیبا توجه :قبل از شروع به خواندن متن ، موسیقی را پخش کنید سپس بخوانید n = ناکا - s = ساکورا - k = کیجا * - آروم باش، سر و صدا نکن ، تا از اینجا بِره،... توخیلی نترسی، n- اومم ... خوبم
برای اطلاعات
قسمت 107 رمان عشق من جوجه اردک زیبا توجه : قبل از شروع به خواندن متن ، موسیقی را پخش کنید سپس بخوانید n = ناکا - s = ساکورا *بعد از صبحانه هنوز احساس ضعف داشتم، اما به روی خودم نیوردم، n - نه ... من باید حواسمو بیشتر جمع میکردم و پیرهنتو جای مناسبی دور از ساحل میذاشتم. s -خودتو مقصر ندون ... من میرم یه آبی به دست و صورتم بزنم
قسمت 106 رمان عشق من جوجه اردک زیبا توجه : قبل از شروع به خواندن متن ، موسیقی را پخش کنید سپس بخوانید n = ناکا - s = ساکورا *لبخندی زدم و به آسمون نگاه کردم :
مطالب گذشته
» Akuyaku Reijō Nanode Rasubosu »» سه شنبه 22 آذر 1401
» The Eminence in Shadow - »» پنجشنبه 05 آبان 1401 » Bibliophile Princess »» سه شنبه 26 مهر 1401 » Peter Grill to Kenja no Jikan »» شنبه 23 مهر 1401 » Chainsaw Man »» چهارشنبه 20 مهر 1401 » titr »» چهارشنبه 20 مهر 1401 » Pod »» چهارشنبه 20 مهر 1401 » Berserk: The Golden Age »» جمعه 15 مهر 1401 » Berserk1 »» جمعه 15 مهر 1401 » Uzaki-chan wa Asobitai »» شنبه 09 مهر 1401 | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
[ طراحی مجدد و ترجمه از : Ghaleb-Weblog.Ir ] [ طراح اولیه قالب ] |